- سه شنبه ۰۱دی
اول راهنمایی که بودم، تو حیاط مدرسه دست بچه ها رو می گرفتم، می گفتم "بده فالت بگیرم". او هم بدش نمی آمد. بعد با دقت انگشتم را روی کف دستش راه می بردم، خیره می شدم به دستش و او فراموش می کرد که فکر کند من سر کارش گذاشته ام یا نه. شاید چون بیشتر فکر می کرد من خودم را سر کار گذاشته باشم! خیلی ها هم فکر می کردند که من لابد چیزی بلدم؛ چون فکر می کردند آدم دروغگویی نباشم. البته در آن سن و سال خیلی ساده بودیم. شاید به هیچ یک از این ها فکر نمی کردند!