#بی_پردگی

سخن در پرده گفتن را رها کن، بیا آغاز کن #بی_پردگی را

#بی_پردگی

سخن در پرده گفتن را رها کن، بیا آغاز کن #بی_پردگی را

آخرین مطالب
طبقه بندی موضوعی
پیام های کوتاه

۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

«در طریق عشق بازی امن و آسایش بلاست»          ریش باشد آن دلی کو در صراط عشق بود

«آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست»                 آدمی را از ازل لطفِ حیات عشق بود


یار من، دلدار من، خوش باشی ای لیلای من

ای خیالت قوتم، در خلوت شب های من


  • علی

مطلب زیر زندگی­نامه­ی داستانی شهید مرتضی مطهری است که در ویژه نامه ی "پروژه ی مطهری" نشریه ی نبض(ارگان بسیج دانشجویی دانشکده فنّی دانشگاه تهران) چاپ شد.

بوسه ی پیامبر

با هیجان و ذوق بسیار از خواب می­پری. تمام وجودت به تپش درآمده­است. شاید تمام زندگی ات را در همین خواب دیده­بودی! زیر لب چیزی می­گویی و انگار آرامشی قریب به قلبت هجوم می­آورد. عالیه­بانو را بیدار می­کنی. «خوابی دیدم». ذوق تعریف داری. «خیر باشد مرتضی­جان! چه دیدی مگر؟!» نور ماه از پشت پرده روی موکت خاکسنری زمین پخش شده­است. جایی دور را نگاه می­کنی. «خواب عجیبی دیدم. من و امام در صحن مسجدالحرام درکنار کعبه ایستاده بودیم، پیغمبر(ص) به طرف ما آمدند و به من نزدیک شدند. من به امام اشاره کردم و گفتم:‌آقا فرزند شما هستند. حضرت رسول به طرف امام رفته و با ایشان روبوسی کردند بعد به طرف من آمدند و مرا محکم در آغوش فشردند و صورت مرا بوسیدند» دست می­گذاری روی صورتت: «گرمی لب­های ایشان را احساس می­کنم!».

  • علی