#بی_پردگی

سخن در پرده گفتن را رها کن، بیا آغاز کن #بی_پردگی را

#بی_پردگی

سخن در پرده گفتن را رها کن، بیا آغاز کن #بی_پردگی را

آخرین مطالب
طبقه بندی موضوعی
پیام های کوتاه

۱ مطلب با موضوع «داستان ها» ثبت شده است

مطلب زیر زندگی­نامه­ی داستانی شهید مرتضی مطهری است که در ویژه نامه ی "پروژه ی مطهری" نشریه ی نبض(ارگان بسیج دانشجویی دانشکده فنّی دانشگاه تهران) چاپ شد.

بوسه ی پیامبر

با هیجان و ذوق بسیار از خواب می­پری. تمام وجودت به تپش درآمده­است. شاید تمام زندگی ات را در همین خواب دیده­بودی! زیر لب چیزی می­گویی و انگار آرامشی قریب به قلبت هجوم می­آورد. عالیه­بانو را بیدار می­کنی. «خوابی دیدم». ذوق تعریف داری. «خیر باشد مرتضی­جان! چه دیدی مگر؟!» نور ماه از پشت پرده روی موکت خاکسنری زمین پخش شده­است. جایی دور را نگاه می­کنی. «خواب عجیبی دیدم. من و امام در صحن مسجدالحرام درکنار کعبه ایستاده بودیم، پیغمبر(ص) به طرف ما آمدند و به من نزدیک شدند. من به امام اشاره کردم و گفتم:‌آقا فرزند شما هستند. حضرت رسول به طرف امام رفته و با ایشان روبوسی کردند بعد به طرف من آمدند و مرا محکم در آغوش فشردند و صورت مرا بوسیدند» دست می­گذاری روی صورتت: «گرمی لب­های ایشان را احساس می­کنم!».

  • علی